نوجوانی که در دریاچهای شنا میکرد، ناگهان گرفتار گرداب شد. او شناگر خوبی بود و با نیروی مهیب گرداب درافتاد. اما گرداب او را به عمق خود میکشید. هرچه نوجوان بیشتر تلاش میکرد، بیشتر خسته میشد و از پا در میآمد. آب توی حلقش رفت. به شدت ترسیده بود و مرگ را جلوی چشمانش میدید… ناگهان به یاد پند عامیانهای افتاد که میگوید: «دل به دریا بسپار!»
پس گذاشت گرداب او را در خود فرو کشد. بدنش تا عمیق ترین نقطه دریاچه فرو رفت، اما بعد نیرویی عجیب او را صحیح و سالم به سوی ساحل رساند.
گاهی برخی تجربیات در زندگی چنین است. جنگیدن و خود را خسته و فرتون کردند به هیچ کاری نمیآید. لازم است خود را رها کنیم و اجازه دهیم باد و طوفان بخوابد.
به ما در شبکه های اجتماعی بپیوندید: