دل به دریا بسپار
نوجوانی که در دریاچهای شنا میکرد، ناگهان گرفتار گرداب شد. او شناگر خوبی بود و با نیروی مهیب گرداب درافتاد. اما گرداب او را به عمق خود میکشید. هرچه نوجوان بیشتر تلاش میکرد، بیشتر خسته میشد و از پا در ...
داستان دلایل افسردگی انسان
روزی جوانی بود که صاحب هر آن چیزی بود که می تواند آدمی را خوشبخت کند. اما او غمی وصف ناشدنی داشت. زندگی برایش چنان سخت و پرمشقت بود که گاهی به فکر خودکشی می افتاد. روزی ناامیدانه به دیدن ...
داستان پیرمرد و اسب
داستان پیرمرد و اسب پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد. روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد. همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند: ...
پیرمرد و عشق
پیرمردی فقیر، همسرش از او خواست شانهای برایش بخرد تا موهایش را سر و سامانی بدهد. پیرمرد با شرمندگی گفت: نمی توانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست بند جدیدی بخرم. پیرزن لبخندی زد و سکوت ...
تابلوی آرامش
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را به تصویر بکشد.نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی ...
مرد و طلا
مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید.او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد.او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را ...
معلم و درخت
معلمي فرزانه همراه يكي از شاگردانش در جنگلي قدم ميزد، جلوي يك نهال كوچك ايستاد.معلم، نهال كوچكي را كه تازه از زمين روييده بود، نشان داد و به شاگردش گفت: "آن نهال را از زمين بيرون بكش." پسرك جوان آن ...
خودروی بنتلی ات را دفن نکن
یکی از ثروتمندان و متمولترین مردان برزیل اعلام کرد که خودروی میلیون دلاری بنتلی ( Bentley) خود را که به تازگی خریداری نموده، دفن خواهد کرد. آقای "چیکوینو سکارپا" در این مورد گفته بود که بعد از آنکه مستندی در ...
باجناق توانمند
در مهمانیای بودم که بحث میان دو نفر بالا گرفت. بحث میان دو باجناق بود و یکی از دو باجناق سعی داشت با بالا بردن صدا و لحن تحقیرآمیزش ثابت کند که باجناق دیگر کار بدی کرده است. از جایی ...
دانشجوی زندگی
در اولین جلسه دانشگاه استاد ما خودش را معرفی نمود و از ما خواست که کسی را بیابیم که تا به حال با او آشنا نشده ایم، برای نگاه کردن به اطراف ایستادم، در آن هنگام دستی به آرامی شانهام ...
داستان گل سرخ
"جان بلانکارد” از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ا یستگاه قطار بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره ی او را ...
داستان تقدیر
معلم مدرسهای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟» معلم گفت: «ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ...