تجربهی سوگ که همان فقدان بزرگ است، میتواند در اثر مرگ، طلاق، شکست عاطفی و یا از دست دادن یک فرصت بینظیر باشد. انسان، بعد از این تجربه، برای تابآوری در سوگ و ادامهی مسیر نیاز به گذر زمان دارد.
زندگی قواعد خاص خود را دارد و یکی از قوانین آن، پیشبینی ناپذیر بودن برخی مسائل است. آدمی دیر یا زود ناگزیر است بپذیرد همه چیز تحت اراده و کنترل او اتفاق نمیافتد و برخی اتفاقات پیرامون، خارج از اراده و تصمیم او رقم میخورد. اتفاقاتی که میتواند شبیه یک طوفان، نظم زندگی ما را بههم بزند و نیاز به مدت زمان طولانی باشد برای اینکه بتوانیم تعادل جدیدی را به زندگیمان برگردانیم. سوگ، یک مصداق بارز از همین اتفاقات است.
سوگ، یکی از فقدانهایی است که در زندگی هر انسانی مثل یک سونامی عمل میکند، شاید تا بهحال محلهها و شهرهایی که در اثر سونامی یا زلزله ویران شدهاند را دیده باشید. صحنهای که از همه چیز جز یک ویرانه باقی نمانده است. تصاویری که شباهتی با قبل از خودشان ندارد ولی نمیتوان اصالتشان را انکار کرد.
وقتی روان آدمی فقدانهای عظیم را در مسیر زندگیاش درک میکند، بیشباهت با همان تصویرهای بعد از وقوع حادثه نیست؛ شاید هیچ چیز مثل قبل نباشد، مهمترینش هم حال روحی خود فرد.
شاید در بازهی زمانی رویارویی با سوگ بارها از خود بپرسیم که آیا ماتم نشانهی بیماری است؟ خیر، ماتم و اندوه در زمان درک فقدان، نشانهی سلامت روان است و یک فرآیند کاملن طبیعی است برای اینکه فرد بتواند تعادل جدیدی در زندگی خود ایجاد کند و در واقع سوگواری کردن بعد از وقوع فقدان کاملن ضروری است و سلامت روان انسان را تامین مینماید.
بازیابی و ترمیم، مراحل مختلفی دارد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
5 ایستگاه تا رسیدن به زندگی مسالمتآمیز با رنج
روان انسان، وقتی درد فقدان را تجربه میکند و حسرت آنچه میتوانست خلاف واقعیت باشد را از سر میگذارند، برای پذیرش واقعیت از پنج ایستگاه گذر میکند و عبور از هر کدام از ایستگاههای گفته شده، اگرچه ممکن است برای هر کس مدت زمان متفاوتی داشته باشد؛ اما به نوعی ناگزیر است و در واقع همهی انسانها در هر کدام از این ایستگاهها توقف خواهند داشت. بنابراین تابآوری در سوگ، پنج مرحلهی اساسی دارد.
۱- شاید همه چیز یک خواب باشد
آدمها هنگام مواجهه با رنج فقدان، قبل از هرچیز به انکار متوسل میشوند. ذهن تاب ابهام را ندارد، تمایلی ندارد از وضعیتی که در آن بوده است بیرون بیاید، نمیخواهد حاشیهی امن خود را با هیچ چیزی عوض کند. روان انسان در این مرحله بهسان یک کودک معصوم پشت در خانه قایم میشود و گمان میکند همینکه به رنج بگوید ما خانه نیستیم، آنها حرف او را باور میکنند و راهشان را میکشند و میروند. بیشترین مقاومت روان در این مرحله است که نمیخواهد بپذیرد ممکن است دیگر هیچ چیز مثل قبل نشود.
۲- من از همه عصبانیام
خشم دومین مرحله از مراحل پنجگانهی تابآوری در سوگ است. روان انسان در تلاش است تا با واقعیتی جدید سازگار شود. این حالت زمانی است که فرد احساس ناخوشایندی زیادی را تجربه میکند، زمانی که انسان احساس میکند از همه عصبانی است، وقتی میگوییم از همه، یعنی از خداوند، از کائنات، از اطرافیان، از همهی آدمهایی که بیتفاوت به رنج او دارند زندگی میکنند، از کسانی که جویای احوالش میشوند، از کسانی که از او فاصله گرفتهاند. او میتواند از وسایل شخصیاش هم عصبانی باشد و خشم خود را بر سر آنها خالی کند. ممکن است برای مثال تلوزیون خانهاش را بشکند فقط برای اینکه برنامهی تلویزیون، او را به یاد رنج عظیمش انداخته است.
انسان در این مرحله احساسات خود را با ترس کمتری بروز میدهد و چندان نگران قضاوت شدن از ناحیهی دیگران نیست. احساس خشم باعث میشود فرد منزوی شود و نتواند همراهی دوستان و آشنایان خود را چندان تاب بیاورد.
۳- شاید راه دیگری هم باشد
چانه زنی سومین مرحله از مراحل تابآوری در سوگ است. این مرحله بهطور معمول کوتاهترین مرحله قلمداد میشود. مرحلهای که فرد تلاش میکند معنایی در غم و فقدان خود پیدا کند و آن را با دیگران به اشتراک بگذارد.
هدف فرد در چانهزنی این است که بتواند نتیجه را به نفع خود یا مطابق با خواست خود تغییر دهد. بنابراین چانهزنی با نیروی معنوی بالاتر که معمولن خداوند است صورت میگیرد. به این صورت که فرد ممکن است از خداوند بخواهد عزیزش را به او برگرداند و او در مقابل تعهد میدهد رفتار متفاوتتری را پیشه کند.
این چانهزنیها برای این است که فرد گمان میکند میتواند با کمک گرفتن از نیروهای ماوراءالطبیعه، نتیجه را تغییر دهد و در مسیر رایزنی قصد دارد تا همه چیز را به نفع خود عوض کند. احساس درماندگی است که باعث میشود که به هر ریسمانی چنگ بیاندازیم و فکر کنیم شاید بتوانیم در مسیر چانهزنی همه چیز را تحت کنترل خود درآوریم.
۴- زندگی فقط با من نامهربان است
مرحلهی چهارم تابآوری در سوگ، افسردگی است. این مرحله وقتی شروع میشود که فرد متوجه میشود انکار رنج بیهوده است و غم تمامقد مقابل او ایستاده است؛ وقتی که درک میکند با چانهزنی راه به جایی نمیبرد و چارهای جز روبرو شدن با درد ندارد.
در این مرحله، با افزایش درد و رنج فرد تصمیم میگیرد به درون خود پناه ببرد، نسبت به دیگران عقب نشینی میکند، روابط جمعی خود را کمرنگتر از قبل میکند، کمتر حرف میزند و به نوعی به انزوای فرد ختم میشود.
۵- همیشه همه چیز آنطور که ما میخواهیم پیش نمیرود
پذیرش رنج، آخرین مرحلهی تابآوری در سوگ است. مرحلهای که تمام مقاومتهای فرد شکسته میشود، سپر خود را میاندازد و در برابر لشکر فقدان تسلیم میشود. میپذیرد که انکار واقعیت نتیجه را تغییر نخواهد داد، دیگران تقصیری ندارند و خشم همهچیز را پیچیدهتر میکند. ایستگاهی که چانهزنیها نتوانسته است نتیجه را به نفع او تغییر دهد و آدمی رنج خود را میپذیرد.
پیشنهاد ویژه:
در دوره تابآوری در سوگ با روش های تاب آوری در بحرانِ از دست دادن آشنا خواهید شد
چگونه با رنج خود مسالمتآمیز زندگی کنیم؟
نکتهی مهم و قابل توجه این است که برای رسیدن به درک و خرد زندگی مسالمتآمیز با رنج، عبور از ایستگاههای پنجگانهی رنج ناگزیر است. دور زدن هیچ کدام از ایستگاههای فوق امکانپذیر نیست، فقط ممکن است مدت زمان ماندن در هرکدام از ایستگاهها برای همهی انسانها یکسان نباشد و هرچه میزان سلامت روانی فرد بالاتر باشد، به احتمال زیاد با سرعت بیشتری یکایک این مراحل را رد خواهد کرد. گفته شده بعد از طی کردن مسیر، وارد مرحلهی ادامهی زندگی با همراهی رنج میشویم که آن هم مقدمات و ملزومات خاص خود را میطلبد.
بعضی مسائل را دست نخورده رها کن
بهطور کلی وقتی قرار باشد تکلیف خودمان را با موضوعی مشخص کنیم، ابتدا باید آن را به تمامی بپذیریم، نه آنطور که دلمان میخواهد؛ بلکه آنطور که هست. بدون هیچ دخل و تصرفی، بی هیچ کم و کاستی. مطابق با واقعیت مطلق و ذات حقیقیاش.
مقولهی تابآوری در سوگ نیز از این قاعده مستثنی نیست. وقتی میتوانیم مشخص کنیم ادامهی مسیر را چطور طی کنیم که برای ادامهی راه تصمیم بگیریم و ابتدا رنج خود را همانطور که هست بپذیریم.
تکلیف رنجت را مشخص کن
در فلسفه یک تئوری وجود دارد که معتقد است ابتدا رنجت را بشناس و بعد آن را در جای مناسب خود قرار بده.
این اندیشه از انسان میخواهد قبل از هرچیز به این سوال جواب دهد که آیا برای رنجی که میکشی میتوانی تلاش کنی یا نه؟ اجازه دهید با یک مثال کمی مطلب را روشنتر کنم.
تصور کنید شما از اینکه اقتصاد را خوب نمیشناسید رنج میکشید و چندان موفق به راهاندازی و رونق کسب و کار شخصی خودتان نشدهاید. خودتان میدانید اگر فقط کمی به تحلیلها و مسائل اقتصادی واقف و مسلطتر بودید، احتمالن الان جایگاه بهتری در بین رقبای خود در بازار داشتید. آیا برای رهایی از این رنج میتوانید کاری انجام دهید؟ احتمالن پاسخ شما مثبت است. چرا که میتوانید در دورههای مرتبط با اقتصاد شرکت کنید، کتاب بخوانید و دانش خود را ارتقاء دهید.
حالا به این مثال توجه کنید: فرض کنید یکی از صمیمیترین و نزدیکترین دوستان شما در یک سانحهی غیرعمدی کشته شده است. برای مثال، زیر آوار زلزله جان خود را از دست داده است. آیا شما برای برگرداندن او به زندگی میتوانید کاری انجام دهید؟ میتوانید زمان را به عقب برگردانید؟ بدیهی است که هرچهقدر تلخ، اما پاسخ تمام سوالات گفته شده منفی است و هیچ کاری از دست شما و هیچ کس دیگری بر نمیآید.
پس دو نوع رنج داریم: رنجی که میتوانیم برای آن تلاش کنیم و بجنگیم و رنجی که هیچ کاری برای آن نمیتوانیم انجام دهیم.
بر قلهی خرد بایست
یکی از نشانههای خردمندی انسان این است که تکلیف خود را با هرآنچه پیرامونش در جریان است بداند و اگر اسیر ابهام است تا وقتش ابهام را تاب بیاورد.
در مورد رنج گفتیم و اینکه مشخص کنیم رنج ما از کدام نوع است. رنجی که میتوانیم برای آن تلاش کنیم یا رنجی که هیچ کاری برای آن از دستمان برنمیآید.
یکی از نشانههای خردمندی انسان، تفکیک این دو نوع رنج در رابطه با واقعیتهای زندگیاش است. برای اینکه بتوانیم درک کنیم رنج ما در کدام دسته میگنجد، دو ستون برای خودمان تعریف کنیم و اجازه دهیم رنجی که نمیتوانیم برای آن تلاشی کنیم در جای خود قرار گیرد.
اگر اسیر رنجی هستیم و نمیتوانیم آن را تغییر دهیم یا نمیتوانیم آن را از بین ببریم، وقتی آن را در جای درست خود قرار میدهیم، کمتر خود را شماتت میکنیم و کمتر احساس ناکافی بودن داریم. خودمان را بهخاطر موضوعی که از دایرهی قدرتمان خارج است سرزنش نمیکنیم، از خودمان انتقام نمیگیریم و با خودمان مهربانتر رفتار خواهیم کرد.
یک سوگ تمام عیار
ابتدای مقاله درباره تابآوری در سوگ گفته شد که سوگ میتواند به دلایل مختلف اتفاق افتد و در واقع، حس سوگواری معلول عوامل متعددی مثل شکست عاطفی، طلاق، از دست دادن فرصتی طلایی و یا مرگ باشد.
از میان عوامل فوق، مرگ ممکن است ناگهانیتر و شوکه کنندهتر از سایر عوامل رخ دهد و مسیر تابآوری هولناکتری را رقم بزند.
زمانی که یکی از عزیزترین و پررنگترین آدمهای زندگی خود را از دست میدهیم، ممکن است انکار فقدان او انرژی روانی بیشتری از ما بگیرد، ممکن است رنج جای خالی او و مسئولیتهایی که در غیاب او به عهدهی ما گذاشته میشود از ما انسانهای خشمگینتری بسازد.
در این قسمت از مقاله قصد داریم به چهار تکلیف اساسی فرد داغدیده اشاره کنیم و تلاش کنیم تا مسیر سوگواری را شفافتر نماییم.
او دیگر نیست
چندی پیش یکی از دوستان من تعریف میکرد که بعد از فوت پدرش هنوز هم هر روز صبح با گوشی همراه او به خط خود پیام میدهد و از جانب پدر مرحومش به خود سلام و صبح بخیر میگوید. واقعیت این بود که دوست من هنوز در مرحلهی انکار بهسر میبرد و آمادگی لازم برای پذیرش آنچه اتفاق افتاده بود را نداشت. مثال دیگر انکار فقدان، زمانی است که ما وسایل شخص فقید را بهطور وسواسگونهای نزد خود نگه میداریم و به هیچ قیمتی حاضر نیستیم حتی برای چند لحظه از خودمان جدا کنیم. گاهی فرد بعد از فقدان تلاش میکند تا رنج را در نظر خود کوچک کند و رفتارهای او اصلن شبیه انسان سوگوار نیست. مثلن بعد از فوت مادرش میگوید اصلن رابطه خوبی با او نداشته است و حتی دوستش ندارد.
تکلیف اول همهی ما بعد از مواجهه با فقدان و تابآوری در سوگ، پذیرش است. قبول اینکه آن شخص فقید دیگر نیست.
عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
گاهی ممکن است فرد داغدیده فکر کند طبیعی نیست اگر سوگواری میکند یا آدم ضعیفی است اگر درگیر اندوه و غم است. ممکن است تصور کند ماندن در بازهی زمانی سوگواری او را از زندگی عقب میاندازد و باید بیاعتنا به اندوه، فعالیتها و مسئولیتهای اجتماعی خود را به کیفیت قبل ادامه دهد.
ممکن است تلهی کمالطلبی این وضعیت را تشدید کند و فرد از اینکه امور به نحو عالی پیش نمیروند احساس گناه کند و خود را حسابی شماتت کند.
فرد داغدیده باید بپذیرد که سوگواری نه تنها نشانهی سلامت روان است، بلکه امری کاملن ضروری است و اگر پروسهی آن به خوبی طی نشود، در آینده در جای دیگر، به نحو دیگری خود را نشان خواهد داد و زندگی فرد را مختل خواهد کرد.
هماهنگ کردن دنیای بیرون با واقعیتها
این مرحله، وقتی است که فرد داغدیده متوجه میشود از این به بعد او باید مسئولیتهای شخص فقید را به عهده بگیرد. جایی که متوجه میشود کسی که از زندگیاش حذف شده دقیفن چه کسی بوده است و چه نقشی در زندگی او داشته است.
مرحلهای که متوجه میشود دنیای بیرون معطل او نمیماند و او موظف است نظم را در زندگی جاری کند، موظف است مسئولیتهای دیگری را به دوش بکشد بدون اینکه بتواند گلایهای داشته باشد.
هماهنگ کردن دنیای درون
این مرحله، چهارمین مرحله است که نوعی مکاشفهی نفس رخ میدهد و فرد داغدیده جای رنج را در قلب خود پیدا میکند، دیگر انکار نمیکند، از کسی خشمگین نیست و زندگی تا حد زیادی تعادل ثانویهی خود را بازیافته است. میداند که قرار نیست شخص فقید را فراموش کند و یاد میگیرد چطور با غم فقدان او به نحو مسالمت آمیز کنار بیاید و زندگی را ادامه دهد.
زندگی بیاعتنا به رنج آدمیان ادامه دارد
فراز و نشیب زندگی و قواعدی که بازی دنیا مطابق با آن چیده شده است، اقتضای این را دارد که خیلی از اتفاقها خارج از ارادهی ما رقم بخورد. تجربهی فقدان منحصر به افراد خاصی نیست و دیر یا زود همهی ما را به چالش میکشد. مهم این است که رنج را بپذیریم و بدانیم که سوگواری کردن بخش ناگزیری از زندگی ماست. بدانیم ایستگاههای تابآوری در سوگ را نمیتوان سانسور کرد و باید اجازه دهیم زمان و انرژی لازم صرف شود.
تنها بعد از عبور از مسیر تابآوری در سوگ، میتوان زندگی مسالمتآمیز با اندوه را تجربه کرد.