نگرشی متفاوت درباره موفقیت
ما در دورهای زندگی میکنیم که مرتبا با استرس روبهرو میشویم. شاید از جهاتی، امروز ساده تر از هر زمانی در گذشته می شود خوب زندگی کرد، اما از بسیاری از جهات هم ممکن است با مشکلات متنوع جدیدی روبهرو شویم، مشکلاتی که آرامش را از ما می دزدند و برایمان اضطراب و استرس به همراه میآورند. بیایید به بعضی از دلایل اینکه تا این حد استرس زده شدهایم و علت بالا رفتن احتمال قربانی شدنمان توسط بحرانهای شغلی و خانوادگی بپردازیم.
یکی از دلایلی که ممکن است باعث شود رنج بکشیم این است که ما با افراد پرافاده و ظاهربین احاطه شدهایم.
ظاهربینی و افاده یک پدیده همهگیر است. ظاهربین و پرافاده کسی است که قسمت کوچکی از شما را میگیرد و از آن استفاده میکند، تا یک تصویر کلی از شما بسازد. این معنای ظاهربینی است.
و نوع بارز ظاهربینی شکلی از آن است که این روزها زیاد میبینیم. وقتی در یک مهمانی از شما پرسیده می شود، “شغلتان چیست؟” ، و بر حسب جوابتان به این سوال، مردم یا به شکلی باور نکردنی از دیدار شما خرسند می شوند، یا به ساعتهایشان نگاه میکنند و عذری برای ترک کردنتان میتراشند، شما ظرف چند دقیقه با آین موضوع برخورد میکنید.
نقطه مقابل فرد ظاهربین، مادر شماست. البته نه لزوما مادرِ شخصِ شما. منظور مادرِ ایدهال، یعنی کسی است که میزان علاقهاش به شما به میزان موفقیت هایتان ربطی ندارد. ولی متاسفانه، بیشتر مردم اینگونه نیستند. برای بیشتر مردم، بین علاقه، مقدار زمانی که برای ما میگذارند و شغل ما، یک ارتباط محکم وجود دارد. در اینجا منظور از علاقه، علاقه رومانتیک نیست، بلکه به معنای احترام و توجه است.
و این باعث میشود ما به شغلمان و همچنین کالاهای مادی ارزش زیادی دهیم. اغلب به ما گفته میشه که در دورهای بسیار مادی زندگی میکنیم و همه ما آدمهای حریصی هستیم. من فکر نمیکنم که ما مشخصا وابسته به مادیات هستیم. فکر میکنم ما در جامعهای زندگی میکنیم که پاداشهای برجستهای برای دستیابی به موفقیت های مادی میدهد. آنچه ما میخواهیم اشیا نیستند بلکه ما بدنبال پاداشی هستیم که بواسطه این اشیا میگیریم و این شیوه جدیدی برای نگاه کردن به کالاهای تجملی است. حواستان باشد اگر کسی را در حال رانندگی با یک فِراری دیدید، فکر نکنید، “او آدم حریصی هست” بلکه فکر کنید، ” این کسی هست که بطور باورنکردنی آسیبپذیر و محتاج عشقه” به عبارت دیگر، به جای عصبانیت، دلتان برایش بسوزد.
دلایل دیگری هم وجود دارد که چرا در حال حاضر سختتر از گذشته میتوانیم احساس آرامش کنیم. یکی از این دلایل، بالا رفتن سطح توقع ماست. هیچوقت قبلا توقع انسان در مورد آنچه میتواند در طول عمرش بدست بیاورد اینقدر بالا نبوده است. به ما گفته شده است که هر کس می تواند هر چیزی که میخواهد را بدست بیاورد. ما دیگر کاری به سیستم طبقاتی نداریم. ما اکنون در سیستمی زندگی میکنیم که هرکسی میتواند در آن ترقی کند تا به هر جایگاهی که میخواهد برسد. و این البته ایدهای زیبا همراه با روحیه برابری است. همه ما اساساً برابر هستیم و هیچ مرز محکمی از سلسله مراتب میانمان وجود ندارد.
اما همراه این سطح توقع، یک مشکل واقعا بزرگ پدید میآید و آن مشکل «حسادت» است. اگر یک احساس غالب در جامعه وجود داشته باشد، این همان حسادت است و این احساس به روح برابری پیوند خورده است. اجازه دهید توضیح دهم. فکر می کنم برای شما بسیار غیر معمول باشد که به ملکه انگلستان حسادت کنید. اگرچه او یک خانه بزرگ دارد و بسیار ثروتمندتر از شماست. دلیل اینکه چرا ما به او حسادت نمیکنیم این است که او را با خود برابر نمیدانیم. ساده بگویم، او متفاوت از ماست. برای همین هم ما خود را با او مقایسه نمیکنیم. و وقتی نمی توانیم خود را با کسی مقایسه کنیم، به او حسادت نمی کنیم.
هر چه دو نفر از نظر سن و پیشینه به هم نزدیکتر باشند در روند مقایسه، بیشتر خطر حسادت وجود دارد. به همین خاطر بهتر است با دوستان دوران دبیرستان بعد از چند سال قرار نگذارید. چون گروه هم مدرسهایهای شما بزرگترین مرجع برای مقایسه و ارزیابی شما است. اما مشکل در جامعه مدرن به طور کلی این است که تمام جهان تبدیل به یک مدرسه بزرگ شده است. همه شبیه هم هستند. و در عین حال هم نیستند. بنابراین روح برابری ما، همراه با نابرابریهای عمیقی است که برای بسیاری افراد میتواند وضعیت بسیار پر اضطرابی بسازد.
در حال حاضر، احتمالا برای شما همانقدر بعید است که به اندازه بیل گیتس ثروتمند و معروف شوید که در قرن ۱۷بعید بود شما به درجات اشرافزادگان فرانسوی دست یابید. اما نکته این است که حس ما نسبت به گذشتگانمان متفاوت است. توسط مجلات و رسانههای دیگر احساسی در ما ایجاد شده که اگر تلاش کنیم و چند ایده هوشمندانه هم داشته باشیم، ما نیزمیتوانیم یک کار بزرگ شروع کنیم. پیامد این طرز فکر را در کتابفروشیها میشود دید. هنگامی که به یک کتابفروشی بزرگ میروید و نگاهی به قسمت خودآموزها میکنید، اگرعنوان کتابها را بررسی کنید، دو نوع عنوان را عموماً مییابید. نوع اول به شما میگوید ، “شما میتوانید! میتوانید موفق شوید! هر چیزی ممکن است!” و نوع دوم به شما میگوید که چگونه با چیزی که ما آنرا «عدم اعتمادبهنفس» یا «حقارت نفس» مینامیم، کنار بیایید.
بین احساس ناتوانی در برابر خواستههای بزرگی که مردم زیادی ممکن است در عمل نتوانند انجامشان دهند و جامعهای که به مردم میگوید آنها میتوانند هر کاری انجام دهند در واقع یک ارتباط دو طرفه وجود دارد و آنچه در ظاهر کاملا مثبت است (القای حس توانایی نامحدود) میتواند تبعات منفی هم داشته باشد.
از دلایل دیگری که ما اضطراب بیشتری درباره پیشرفت کاری و وضعیتمان در جهان امروز داریم، شایسته سالاری است.
در حال حاضرهمه سیاستمداران موافقند که شایسته سالاری بسیار ارزشمند است، و بهتر است سعی کنیم که جامعهمان را شایسته سالار کنیم. جامعه شایسته سالار، جامعهای است که، اگر شما استعداد و توان و مهارت کافی داشته باشید، میتوانید به اوج موفقیت و خوشبختی برسید. هیچ چیز نباید شما را پایین بکشد. البته این ایدهای زیباست. ولی مشکل این است که اگر شما به راستی به جامعهای باور دارید که در آن کسانی به بالا برسند، که شایستگی رسیدن به بالا را دارند، مستلزم این است که شما به جامعهای هم که در آن کسانی که مستحق پایین ماندن هستند در پایینترین سطح زندگی کنند و آنجا بمانند باور داشته باشید. به عبارت دیگر، جایگاه شما در زندگی تصادفی نخواهد بود، بلکه شما استحقاق و لیاقت آن را داشتهاید. و این چیزی است که شکست را بسیار خرد کنندهتر می کند.
میدانید، در قرون وسطا در انگلستان، هنگامی که آدم بسیار فقیری را میدیدند، از او به عنوان یک “بدبخت” یاد میشد. معنای تحت اللفظی آن، این بود که او از برکت بخت بینصیب بوده است. این روزها، بویژه در ایالات متحده، اگر شما کسی را در سطح پایین جامعه ببینید، نامهربانانه از او به عنوان یک “بازنده” یاد میکنید. یک تفاوت جدی میان بدبخت و بازنده وجود دارد که نشاندهنده ۴۰۰سال تکامل اجتماعی ما است و اینکه ما چه کسی را مسوول زندگی خود میدانیم. دیگر خدایان این مسئولیت را برعهده ندارند، این ما هستیم. ما در صندلی راننده نشستهایم.
اگر شما در دستهیشایستهها قرار گرفته باشید، این خوشحال کننده است و در غیر این صورت میتواند بسیار تحقیر کننده باشد. و این موضوع در بدترین حالت میتواند باعث افزایش نرخ خودکشی در جامعه شود. در کشورهای توسعه یافته و فردگرا نرخ خودکشی ازهر جای دیگری در دنیابیشتر است و از دلایل آن این است که مردم آن چیزی را که برایشان اتفاق میافتد را بیاندازه شخصی تلقی میکنند. آنها خود را مالک موفقیت خود میدانند وهمینطور مالک شکست خود نیز میدانند.
آیا هیچ راهی برای رها شدن از این فشارهایی که به آنها اشاره کردم وجود دارد؟ من فکر میکنم وجود دارد. میخواهم فقط به بعضی از آنها بپردازم.
بگذارید شایسته سالاری را انتخاب کنیم، این ایده که هرکسی لیاقت جایی را که به آن رسیده را داشته است.
عقیدهای که ما جامعهای بسازیم که در آن واقعاً همه در آن درجه بندی شده باشند، خوب در بالا و بد در پایین و دقیقا به آن شکلی که میبایست این اتفاق افتاده باشد، غیر ممکن است. عوامل بسیاری وجود دارد که مانع از این تقسیم بندی دقیق میشود. تصادفات، تولدهای اتفاقی، حوادثی که طی آن چیزهایی روی سر مردم میافتد، بیماریها و غیره. ما هیچوقت نمیتوانیم انسانها را به شکل دقیقی درجه بندی کنیم.
من محو در نقل قول زیبایی از سنت آگوستین در “شهر خدا” هستم. جایی که میگوید: “این گناه است که شخصی را بر پایه شغل او قضاوت کنیم.” در انگلیسی مدرن یعنی: این گناه است که تصوری از طرف مقابلتان بر مبنای کارت ویزیتش داشته باشید. این مقام نیست که اهمیت دارد. و بر طبق گفته “سنت آگوستین” این فقط خداست که واقعا میتواند هرکسی را در جایگاه خودش قرار دهد.
به عبارت دیگر، هنگام قضاوت درباره مردم جلوی خود را بگیرید و تند نروید. شما ممکن است در یک نگاه متوجه ارزش واقعی یک شخص نشوید. این یک بخش ناشناخته از آنها برای ماست و ما نباید طوری رفتار کنیم که گویی آنها را کامل میشناسیم. وقتی ما در زندگی به شکست فکر میکنیم، یکی از دلایل ترس ما از شکست خوردن تنها این نیست که درآمدمان را از دست میدهیم یا موقعیتمان را از دست میدهیم، بلکه چیزی که ما بیشتر از آن میترسیم قضاوت و تمسخر دیگران است.
بنابراین، بهتر است سعی کنیم نگاهی جدید، متفاوت و ملایمتر نسبت به خودمان و انسانیتمان داشته باشیم. و موفقیت را مبنای ارزشگذاری برای خود و دیگران ندانیم، بلکه بدانیم به جز تلاش، عوامل ناپیدای متعددی وجود دارد که مسیر زندگی ما را رقم میزند.
با جرح و تعدیل، از سخنرانی الن دو بوتان در تد
به ما در شبکه های اجتماعی بپیوندید: