باورها حقایق شخصی هستند که مسیر زندگی ما را مشخص می کنند.
قدرت باور شما به اندازهای است که می تواند شما را همانند یک پرنده در قفس محبوس یا همچون یک پروانه آزاد و رها سازد.
زمانی که نسبت به باورهای اساسی خود آگاه میشوید، دو پدیده رخ میدهد. اول اینکه، شما خود را بهتر میشناسید و علت رفتارهایتان را درمییابید؛ دوم اینکه وقتی به جستجوی باورهای بنیادی خود میپردازید، انرژی های جدیدی در اختیارتان قرار میگیرند که حمایت کننده، اغنا کننده و به لحاظ معنوی متحول کنندهاند.
باورهای اساسی شما چه چیزهایی هستند؟
اولین قدم در جهت تغییر باورها، شناسایی آنها است. آنچه در روبهرویی با یک مسئله مشاهده میکنید مجموعهای از باورهای همسو شده شما هستند. هنگامی که بتوانید باورهای بنیادی خود را شناسایی کنید، بخش زیادی از مسیر را در جهت تغییر آنها طی کردهاید.
شاید در شروع کار دشواری باشد اما با تمرینکردن به مرور سادهتر خواهد شد. در ادامه مسیر تغییرباورها، شما تغییرات مد نظرتان را به خودآگاهی تازه کسب شده اضافه میکنید تا از الگوی باوری پیشین خارج شوید. مهمترین مرحله در این مسیر تغییر در نقطه نظر است که در بسیاری از مواقع مورد بیتوجهی قرار میگیرد. برای اینکه بتوانید با این روش بیشتر و بهتر آشنا شوید تمرین زیر را انجام دهید.
باورهای بنیادی تان را شناسایی کنید
شناسایی باورهای بنیادی باعث حل معمای ابهامات ذهنی شما می شود. شما باید از یک سری سر نخ استفاده کنید تا به باورهای پنهان در ناخودآگاه خود برسید. بیایید به مثال ترس از سخنرانی بپردازیم. ترس از سخنرانی خود یک باور بنیادی به حساب نمی آید، بلکه واکنش هیجانی به یک باور است. در این مورد فرد به خود می گوید، “آنها فکر می کنند من یک احمقم.” این یک ترس است و نه یک باور. ترس نسبت به نظر دیگران درباره ما یکی از ترس های متداول است. چنین ترسی در شرایط دیگری مثل وقتی می خواهیم درخواست اضافه حقوق کنیم، با فرد جدیدی دوست بشویم، و یا چیزی را درخواست کنیم تجربه می شود.
باید در این زمینه دقت داشته باشید چون به راحتی ممکن است اشتباه کنید. وقتی می خواهید راز یک جنایت را حل کنید، معمولا به دنبال ردپای پول می روید. زمانی که می خواهید باور بنیادی را پیدا کنید نیز به دنبال رد پای هیجانات می روید. باید دائم از خود بپرسیم چگونه ترس از نظرات و افکار دیگران در ما ایجاد می شود.
اگر فردی به موهای شما اشاره کند، ادعا کند که سبز رنگ است و به حالت مسخرگی شروع به خندیدن کند از اینکه چقدر با آن رنگ مو احماقانه به نظر می رسید، آیا احساس آزردگی پیدا خواهید کرد؟ به احتمال زیاد نه. (فرض من این است که موهای شما رنگی طبیعی تر از سبز دارد). زمانی که می دانید موهای شما سبز رنگ نیست، مطمئن هستید که این فرد یا احمق است، یا توهم زده و یا مشکل بینایی دارد. شما مطمئن هستید که اشکال از دریافت کننده های او است و نه از شما. اگر کسی به شما بخندد و مسخره تان کند وقتی که شما می دانید مشکل در ذهن او است، آزردگی پیش نمی آید.
زمانی که خود را باور دارید، متاثر از باورهای دیگران درباره خودتان نمی شوید. اینکه بدانید تصور ذهنی آنها از شما خود واقعی شما نیست، شما را از نظرات آنها مصون نگه می دارد. در نتیجه اگر کسی هم فکر کند که شما احمق هستید این شما را اصلا آزرده نخواهد کرد. تنها زمانی ممکن است ناراحت شوید که بخشی از وجود شما معتقد باشد که احمقید. این دلیل اصلی(پنهانی) دردی است که از آن و در نتیجه آن از سخنرانی عمومی می ترسید.
در اصل، ترس از سخنرانی عمومی نه ترس از نظر منفی دیگران است، بلکه ترس از درد هیجانی ای است که نتیجه باوری منفی درباره خودمان است. آنچه دیگران درباره شما فکر می کنند تنها جرقه ای است که باورهای بنیادی منفی شما را نسبت به خودتان فعال می کند.
نکته: برای شناسایی باورهای بنیادی باید ورای افکاری که داریم را ببینیم. معمولا یک یا چند باور منفی بنیادی منشا بسیاری از باورهای منفی سطحی ما هستند.
یک سطح دیگر نیز در اینجا وجود دارد. ما اغلب واقعا نمی دانیم دیگران درباره ما چه فکری می کنند. بلکه تصوری از نظر دیگران درباره خودمان می سازیم و بعد آن تصور را به عنوان واقعیت می پذیریم و باور می کنیم.
اولین باور بنیادی (اشتباه) : اگر فرد دیگری فکر کند که من احمقم، حتما احمقم.
دومین باور بنیادی(اشتباه) : من باور دارم که یک احمقم.
باور سوم : اگر کسی باور داشته باشد که من باهوشم، پس من باهوشم. این یعنی: هر باوری که دیگران درباره من داشته باشند خود واقعی من را می سازد.
چهارمین باور اشتباه : این است که هر فکری که دیگران درباره من دارند می تواند به لحاظ هیجانی و عاطفی مرا تحت تاثیر قرار دهد. این فرض اشتباه چیزی است که ذهن از آن استفاده می کند تا ترس از دردهای هیجانی- عاطفی (و به تبع آن ترس از اقداماتی که می توانند منجر به این دردها شوند) را بوجود آورد.
این درست نیست زیرا افکاری که در ذهن دیگری وجود دارند احساسات، هیجانات و عواطف ما را مشخص نمی کنند. آنچه ما درباره خودمان می اندیشیم احساس ما را تعیین می کند.
پنجمین باور اشتباه : این است که من دقیقا می توانم محتوای ذهن دیگران را بفهمم و بفهمم که درباره من دقیقا چه نظری دارند.
این فرضیات پنهان از روی واکنش ها یا افکار معلوم نمی شوند. ما باید به لایه هایی عمیق تر از لایه افکارمان برویم و معمای واکنش های خود را حل کنیم تا بتوانیم باورهای بنیادی مان را پیدا کنیم.
قدم هایی در جهت تغییر باورهای بنیادی
شاید مجموعه باورها و فرضیات بالا کمی غیرقابل باور به نظر برسند. بعید است که ما همان تصورات ذهنی دیگران باشیم، زیرا افراد مختلف ما را به انحاء متفاوتی قضاوت می کنند. به احتمال زیاد قدرت ذهن خوانی دقیق را هم نداریم که اگر داشتیم هرگز هیچ سوء تفاهمی برایمان پیش نمی آمد. زمانی که باورهای بنیادی را با این ریزبینی شناسایی می کنید، آنها مسخره به نظر می رسند. زمانی که آنها را تشخیص می دهید و به غیرقابل باور بودنشان پی می برید، باور شما نسبت به آنها ضعیف می شود. این تضعیف خودبهخود اتفاق می افتد. تنها با شناسایی باورها شما احساسات و رفتارتان را بدون تلاش زیادی تغییر می دهید.
یکی از نکات مثبت این روش این است که با تغییر یک باور، زنجیره ای از باورهای به هم متصل را تغییر می دهید. مثلا ترس از قضاوت شدن ممکن است بسیاری از جنبه های زندگی شما را تحتتاثیر قرار داده باشد، اما با تغییر باور بنیادی مربوط به آن، در همه آن جنبه ها تغییر ایجاد می کنید.
به باور بنیادی سوم توجه کنید. ذهن ما به سرعت این نتیجه گیری را می کند و نظر دیگران را درباره ما باور می کند. ما اغلب بدون اینکه متوجه شویم این را باور می کنیم. اما این باور وقتی زیر ذره بین می رود از بین می رود. افراد مختلف نظرات متفاوتی درباره ما دارند. نظرات آنها مفاهیم ذهنی در ذهن خودشان است. اما ما معادل مفاهیم ذهنی در ذهن دیگران نیستیم. برخی افراد ممکن است نظرشان را درباره ما در طی روز تغییر دهند در حالی که خود ما تغییر نکرده ایم. تنها زمانی احساس تغییر می کنیم که باور ما درباره خودمان عوض شود. نظر یک فرد دیگر تنها جرقه ای است که باورهای بنیادی متفاوت ما را فعال می کند. ممکن است باور “من احمقم” در پس ذهن ما مدفون شده باشد. در عین حال ممکن است باوری درباره باهوش بودن خود نیز داشته باشیم. ذهن ما می تواند میان این دو باور چندین بار طی روز یا حتی در یک لحظه حرکت کند.
زمانی که بپذیرید یک مفهوم ذهنی در ذهن دیگری نیستید، باورهایی که وابسته به این باور بودهاند به تدریج محو می شوند. اگر شما ساخته ذهنیت دیگران نیستید، بنابراین آنچه دیگران درباره شما فکر می کنند نمی تواند به شما آسیب عاطفی بزند. تغییر دادن هشیاری تان درباره یک باور بنیادی بر کل سیستم باوری شما اثر می گذارد.
تغییر یک باور بنیادی به طور شگفت انگیزی آسان است. شما در یک لحظه تصمیم می گیرید این باور را نپذیرید. تلاش زیادی برای تغییر باور لازم نیست. اما برای کسب آگاهی لازم برای شناسایی یک باور لازم است تلاش کنید.
شاید شناسایی باورها به نظر آسان برسد، اما مستلزم صرف مقداری زمان و انرژی است. همچنین یک قدم مهم در این فرآیند وجود دارد که اغلب نادیده گرفته می شود: برای تغییر یک باور بنیادی لازم است شما نقطه نظرتان را عوض کنید. اینکه شما نقطه نظرتان را به چه سمتی تغییر می دهید اهمیت فوقالعادهای دارد. برخی از نقطهنظرها تغییر باورهای بنیادی را آسان تر می کنند درحالی که برخی دیگر مانع از تغییر می شوند.
اگر شما باورهایتان یا خودتان را به خاطر داشتن آن باورها قضاوت کنید، این باورها ماندگار می شوند. زمانی که در موضع قضاوت قرار می گیرید در واقع باوری قضاوت مدارانه نسبت به باورهای پیشین خود کسب کرده اید. نقطه نظر جدیدی که اتخاذ می کنید باید عاری از قضاوت درباره باورهای بنیادی تان باشد.
تغییر باورهای بنیادی از طریق تغییر جهت دادن نقطه نظر
برخی از رویکردهای مطرح در این زمینه از عبارت های تاکیدی استفاده می کنند. روش دیگری که من در اینجا معرفی می کنم تغییر نقطه نظر است. یک نقطه نظر متفاوت به شما کمک می کند تا در یک لحظه هوشیاری تان نسبت به آنچه هست را تغییر دهید و مسئله را از زاویه ای بتوانید متفاوت ببینید.
بدون این تغییر جهت در نقطه نظر، به سختی می توانید باوری را تغییر بدهید. تا زمانی که در درون الگوی ذهنیای قرار دارید که موجب باور اشتباه در شما شده است، این باور کاملا درست به نظر می رسد، به همین دلیل آن را حفظ می کنید. مثل افرادی که معتقد بودند که زمین صاف است. همه شواهد مخالف تا زمانی که شما نقطهنظرتان را عوض نکنید غیرقابل قبول می باشند. برای تغییر نقطه نظر نیاز به این باور بنیادی دارید که نقطه نظر شما صرفا تفسیری از واقعیت است و نه خود واقعیت (ر.ک به داستان فیل در مثنوی مولوی).
یک الگوی باوری، بسیار شبیه به رویا دیدن است. زمانی که رویا می بینید، رویدادها به نظرتان کاملا واقعی می رسند. در آن لحظات شما فکر می کنید آنچه در حال روی دادن است واقعا در حال روی دادن است. ممکن است فکر کنید که زندگی تان در خطر است و در نتیجه احساس ترس کنید. اما بعد از آنکه از خواب بیدار می شوید و در تختان می نشینید، به رویایتان از نقطهنظری خارج از آن نگاه می کنید. با این تغییر در نقطه نظر شما ترس شما بلافاصله محو می شود و دیگر احساس خطر نمی کنید. با این تغییر نقطه نظر، توهم رویا دیگر بر ذهن و احساسات شما اعمال قدرت نمی کند. تغییر نقطه نظر به این روش به شما اجازه می دهد تا به سرعت باورهایتان را تغییر دهید.
چنین روش تغییر الگویی بسیار قدرتمند است. بسیاری از مردم تجربه نزدیک مرگ داشته اند که ترس آنها را نسبت به مرگ به کلی از بین برده است. نیازی به داشتن چنین تجربه شدیدی برای تغییر نیست. کافی است سعی کنید در مسائل کوچک زندگی تمرین کنید و هر مسئله را از چند زاویه ببینید تا برای تغییر نقطهنظر در مسائل بزرگتر مهارت کسب کنید. مثلا اگر بر سر موضوعی با همسرتان تفاهم ندارید، سعی کنید مسئله را از نقطه نظر او ببینید و ببینید چرا او متفاوت فکر می کند. یا اگر تصمیمی در زندگی گرفتید، تصور کنید که اگر انتخاب متفاوتی می کردید چه می شد. به همین ترتیب و با داشتن نگاهی چند بعدی خود را برای تغییرات بزرگتر آماده خواهید کرد.
آنچه دربارهی خود باور دارید، هم میتواند اثرات مثبت بر شما داشته باشد و هم اثرات منفی. اگر در عمق وجودتان باور داشته باشید که «من به هر قیمتی موفق میشوم»، انگیزه بسیار زیادی بدست خواهید آورد، که اثرش مثبت است. اما اگر باور داشته باشید که موفقیت مستلزم بیرحم شدن، خودخواهی و آسیب زدن به دیگران است، انگیزه شما تحلیل مییابد. معنایش این است که این باورهای شماست که کنترل شما را در اختیار دارد و نه برعکس. در ادامه چند باور اساسی متداول که بسیاری از مردم به آن معتقد هستند را باهم مرور میکنیم:
+ تا زمانی که آسیبی از طرف مقابل نبینم با او دوست هستم.
+ فقط تا آنجایی خودم را در معرض عشق قرار میدهم که آسیبی نبینم.
+ تا جایی به دیگران کمک میکنم که برایم خطری نداشته باشد.
باورهای فوق باورهای قدرتمندی نیستند و به شما هیچ یک از جنبه هایی که مطرح شده کمک زیادی نمی کنند.
اگر باورهای شما مانند مثال های بالا باشند، بدانید که هنوز از قدرت فوق العاده باورهای اساسی بی بهره اید.
چگونه باورهای اساسی مثبتی در خود ایجاد کنیم؟
باورهای اساسی، قدرتمند، واضح و مستقیم هستند. آنها در شکل دادن به هویت شما نقشی اساسی ایفا می کنند. این باورها مبهم یا متناقض نیستند. در دوره های تفکر عقلانی خانم ویدا فلاح، در جهت شکل دادن به چنین باورهایی تمرینات و راهکارهای مفصلی دریافت می کنید. در ادامه چهار باور کلیدی که هر فردی لازم است در خود ایجاد و نهادینه کند آورده شده که عبارتند از:
+ من دوست داشتنی و پر از عشقم
+ من ارزشمندم
+ من امنیت دارم و به جهان اعتماد می کنم
+ من کامل و یکپارچه ام.
شما در همین لحظه نیز باورهایی اساسی در چهار حوزه عشق، عزت نفس، امنیت و غنا دارید، البته ممکن است این باورها مخرب، آزاردهنده و محدود کننده باشند. باورهای شما به راحتی و با تصمیم به اینکه یک باور را جایگزین دیگری کنید تغییر نمی کنند. این تغییر باید در سطوح عمیق آگاهی اتفاق بیافتد و این مفاهیم در درون شما نهادینه شوند: من شایسته عشق بی قید و شرط هستم، من ارزش منحصر به فردی به این دنیا اضافه می کنم، من به طبیعت اعتماد دارم که از من مراقبت می کند، و من احساس یکپارچه بودن و کامل بودن دارم.
هر چه این جملات را درونی تر کنید، بیشتر بر باورهای اساسی تان تاثیر خواهید گذاشت، و واقعیت زندگی شما بیشتر به شکل دلخواه تان در می آید. در این لحظه، فاصله ای میان نقطه دلخواه شما و تجربه فعلی تان وجود دارد. برای اکثر مردم، جنبه مثبت و منفی باورهای اساسی شان بستگی به این دارد که تجربیات قبلی شان چقدر خوب یا بد بوده اند. برای مثال، اگر شما در عشق شکست شدیدی خورده باشید، به سختی می توانید این باور که شایسته عشق بی قید و شرط هستید را درونی کنید. همینطور اگر در کودکی مورد آسیب های عاطفی از طرف خانواده و والدین تان قرار گرفته باشید، تغییر این باور که «من بی ارزشم» به این باور که «من ارزشمندم» مستلزم تلاش مستمر و پیگیرانه شماست.
تمرین خودآگاهی برای ایجاد باورهای اساسی
تجربه گذشته شما را در گذشته باقی نگه می دارد. اما باورهای اساسی هر روز و در لحظه حال در ذهن ما فعال می شوند. بنابراین فقط هم در لحظه حال قابل تغییرند. به این صورت:
به آنچه برای شما روی می دهد به عنوان بازتابی از باورهای اساسی تان نگاه کنید.
اگر بازتابی که می بینید منفی است، مکث کنید و از خود بپرسید، چگونه این تصویر با سناریویی که باورهای من خلق می کند منطبق است؟ برای مثال، اگر شما در روابط و جایی از زندگی احساس قربانی بودن می کنید، این نشان دهنده سناریوی قربانی شدنی است که باورهای اساسی شما به زندگی شما دیکته می کنند و شما را در این سناریو نگه می دارند. از سوی دیگر، اگر محبت های غیرمنتظره ای دریافت می کنید، این حاکی از سناریویی است که شامل همدلی و عشق است و بازتابی از این باور اساسی است که «من شایسته عشق و محبتم».
هر گاه نشانه یا تلنگری از سناریوی زندگی تان دریافت کردید (این هر رویداد برجسته، هر مشکل یا هر بحرانی را شامل می شود)، به خود بگویید که این سناریو قابل تغییر است، و از طریق در لحظه حال بودن، تمرینات مراقبه و تکنیک های تفکر عقلانی ، من این سناریو را تغییر خواهم داد.
در لحظه حال، خود حقیقی شما تلاش می کند تا شما را به سطح بالاتری از عشق، عزت نفس، اعتماد و یکپارچگی برساند. همیشه به خود یادآوری کنید تا در این مسیر در حرکت باشید.
استفاده از خودآگاهی کلید تغییر باورهای اساسی شماست و همانطور که می دانید، خود آگاهی از طریق تمرینات مراقبه و مدیتیشن تقویت می شود. با تجربه سکوت، آرامش، و یکپارچه بودن در عمق وجودتان، باورهای آسیب زننده و محدود کننده شما به تدریج شروع به از بین رفتن می کنند، و راه را برای باورهای اساسی که آگاهی شما را رشد می دهند باز می گذارند.
چگونه باورهای آسیب زننده مان را تغییر بدهیم؟
به ما در شبکه های اجتماعی بپیوندید:
یک پاسخ
عالی بود. مبحث تفکر عقلانی فوق العاده متحول کننده است. امیدوارم افراد زیادی بتونند از این درس های شما استفاده ببرند خانم فلاح عزیز.