سوالاتی برای خودشناسی
“خودت را بشناس”
بسیاری از ما بارها این جمله را در طول زندگی مان شنیده ایم. بیشتر ما می دانیم که اگر اول خودمان را نشناسیم، نمی توانیم به واقع در زندگی به جای خاصی برسیم. همچنین می دانیم که در درون ما نیروی بالقوه ای برای خلق و تجربه شادی دائمی وجود دارد.
و با این وجود…
بیشتر ما حتی تلاشی سطحی برای شناخت خود حقیقی مان نمی کنیم، چه رسد به اینکه به فکر نیروهای بالقوه ای که داریم باشیم.
ما آنقدر گیج و آشفته ایم که دائم میان لحظاتی از اعتماد به نفس بالا و عزت نفس پایین نوسان داریم. یک لحظه ما پر از اعتماد به نفسیم و برای زندگی مان هدف داریم و لحظه بعد کاملا درمانده ایم. چطور کسی می تواند با چنین اوصافی به خوشحالی ماندگار دست یابد؟
در مسیر به سمت روشن شدگی، هدف یابی و رشد شخصی، من متوجه شدم که پرسیدن سوالاتی درست، گاهی اوقات خود پاسخی به مسائل است. بنابراین در اینجا چند سوال که به نظرم برای شروع مسیر خودشناسی پرسیدن شان لازم است را ارائه می کنم.
اگر یک چیز باشد که شما را ویژه و منحصر به فرد می کند، آن چیز چیست؟
شما بر روی این کره خاکی یگانه و بی مانندید. برای فقط یک لحظه، از تمرکز بر آنچه که نیستید، آنچه که آرزو می کنید باشید، آنچه دیگران از شما انتظار دارند که باشید دست بردارید و به دنبال آن چیزی بگردید که هم اکنون هستید و آن چیز شما را ویژه می کند. “ویژگی“خود را پیدا کنید، به آن احترام بگذارید، و با توجه به آن زندگی و رفتار کنید.
دیگران شما را چگونه می بینند؟
آیا دیگران نیز با آن ویژگی شما را می شناسند؟ آیا آنها می دانند شما چه قابلیت های منحصر به فردی دارید؟ اگر چنین نیست، علتش چیست؟ چطور می توانید این وضعیت را عوض کنید؟
شاید نقل قولی از هنری لانگفلو اینجا مناسب باشد، “ما خودمان را با آن قابلیت هایی که در خود می بینیم ارزیابی می کنیم، در حالی که دیگران ما را با آنچه تاکنون انجام داده ایم ارزیابی می کنند.” حال شما چگونه می توانید میان آنچه که به طور منحصر به فرد قابلیتش را دارید و آنچه اکنون هستید پلی بزنید؟
اگر محدودیت مالی وجود نداشت، شما چگونه زمان تان را می گذراندید؟
آیا کتاب می نوشتید؟ یا خواننده می شدید؟ یا باغی زیبا پرورش می دادید؟ زمان بیشتری را با خانواده تان می گذراندید؟ لطفا به آن فکر کنید. و خود را آزاد بگذارید تا حالت های مختلف را در نظر بگیرد. زمانی که به جوابی در ذهن تان رسیدید، به این فکر کنید که چگونه می توانستید حتی فقط یک قدم به این نوع زندگی نزدیک تر شوید. زمانی که شما آرمانی دارید و برای آن دست به عمل می زنید، هستی نیز تلاش می کند تا شما را به آرمان تان نزدیک تر کند.
در زندگی چه کاری می کنید؟
هیچ چیز عمیقی در این سوال وجود ندارد. این سوال به همین سادگی که به نظر می آید است. اگر پاسخ شما به این سوال با پاسخ تان به سوال قبل نزدیک است، بدانید که در مسیر درست قرار گرفته اید. اگر جواب تان به سوال قبلی این بود که “نویسنده می شوم” ولی در جواب این سوال بنویسید که “مهندس هستم”، شما باید به دنبال روشی برای پل زدن میان این دو باشید. شاید بتوانید یک وبلاگ درباره موضوعات مربوط به مهندسی/تکنولوژی بنویسید. و یا کتاب هایی درباره رشته مورد نظرتان، حتی به صورت داستان (شما باید راهش را پیدا کنید!).
برای چه مواردی در زندگی تان قدردانید؟
چقدر طول کشید تا فکر کنید و جواب این سوال را بدهید؟ اگر نتوانستید فوری جواب بدهید – اگر تصویری از خانواده و دوستان، سلامتی، قابلیت دیدن و شنیدن و راه رفتن و صحبت کردن بلافاصله به ذهن تان نرسید، باید شروع کنید به کسب عادت شکرگزاری. این نقل قول را به یاد بسپارید، “من به خاطر کفش نداشتن گریه می کردم، تا اینکه به فردی رسیدم که پا نداشت.”
اگر فردا بمیرید، آیا از زندگی تان تا آن لحظه راضی و خوشحال هستید؟
نمی خواهم خشن به نظر برسم، اما این حقیقت دارد – شما واقعا ممکن است فردا بمیرید. آیا خوب زندگی کرده اید و آیا زندگی خوبی داشتید؟ آیا خاطرات خوبی از خود برای کودکان و باقیمانده هایتان به جا گذاشتید؟ آیا افرادی که به شما بد کرده اند را بخشیدید، و آیا از افرادی که به آنها بد کرده اید طلب بخشش کرده اید؟ توصیه می کنم اگر می توانید، آخرین سخنرانی پروفسور رندی پاوش را ببینید.
کدام فیلم را می توانید بارها و بارها ببینید و از آن خسته نشوید؟ (یا کدام کتاب را می توانید بدون اینکه از آن خسته شوید دوباره و دوباره بخوانید؟)
ذهن انسان نسبت به داستان ها واکنش قوی ای نشان می دهد، بنابراین اگر داستانی بتواند شما را بیش از هرچیز تحت تاثیر قرار دهد، می تواند اطلاعات زیادی درباره شما، یا آنگونه که می خواهید زندگی کنید به خودتان بدهد. برای شما این داستان چیست؟ و تم اصلی این داستان چیست؟
اگر کسی از زندگی شما فیلمی بسازد، این فیلم چگونه خواهد بود؟
هر کدام از ما یک داستان داریم – داستان شما چیست؟ آیا داستان زندگی شما سراسر درام، سرشار از احساس قربانی بودن، نفرت، خشم و درماندگی است؛ یا داستان شما درباره آرامش درونی، شادی، عشق، رشد و تعالی است؟ اگر شما از جواب خود راضی هستید، به روش تان ادامه دهید. اگر چنین نیست، نقل قولی از ماریا رابینسون ممکن است برایتان مفید باشد – “هیچ کس نمی تواند برگردد و زندگی اش را با شروعی جدید آغاز کند، اما همه ما می توانیم از امروز شروع کنیم و پایان جدیدی برای خود بسازیم.”
ادامه دارد…
نوشته Sumitha Bhandarkar
ترجمه از مارال شیخ زاده
مطالب مرتبط:
ضرورت خودشناسی
چگونه وابستگیها ما را محدود میکنند؟
چگونه بدون جستجو عشقی واقعی و همیشگی پیدا کنیم؟
به ما در شبکه های اجتماعی بپیوندید: