بهتر است با این سوال شروع کنم که آیا تاکنون به این موضوع اندیشیدهاید که چقدر به احساساتی که تجربه میکنید آگاهید و یا اینکه چقدر احساسات شما تحت کنترل شماست؟ آیا میتوانید احساس خشم یا سایر احساسات را در روان خود شناسایی کنید؟ آیا میتوانید درک کنید خشم شما ریشه در چه چیزی دارد و از کجا میجوشد؟ وقتی احساس خشم میکنید چه واکنشی نشان میدهید؟ پاسخ این سوال و کیفیت آن، ارتباط کامل با میزان پختگی یا بلوغ عاطفی در انسان دارد.
پختگی یا بلوغ عاطفی به چه معناست؟
بلوغ عاطفی به این معناست که فرد نسبت به احساسات خود آگاه باشد و بداند منشا هر کدام از آنها کجاست. برای مثال وقتی آدمی بداند دلیل حال روانی نامساعدش، خشم است و دلیل خشمش در این است که به خواستهی خود نرسیده است، درواقع به این معناست که او به پختگی یا بلوغ عاطفی لازم رسیده است.
چهار مرحلهی اساسی در تعریف پختگی یا بلوغ عاطفی
برای اینکه بتوانیم تعریف دقیق و روشنی از پختگی عاطفی یا بلوغ روانی داشته باشیم، باید از چهار معیار اساسی بهره بگیریم تا مفهوم بلوغ عاطفی برای ما ملموستر شود.
۱. بازشناسی احساس و تفکیک آن از سایر احساسات مشابه
اولین معیار برای تشخیص میزان بلوغ عاطفی این است که فرد بداند به طور دقیق چه احساسی دارد و این حس را با سایر موارد مشابه اشتباه نگیرد. برای مثال تصور کنید شما طی ماههای متوالی برای قبولی در آزمون سراسری کنکور زحمت کشیده و از هیچ تلاشی فروگذار نکردهاید. روز آزمون بهطور اتفاقی سانحهی تصادفی اتفاق میافتد و شما به خاطر مصدومیت به آزمون نمیرسید. ممکن است بهطور عمیق احساس خشم کنید و از تمام عواملی که باعث شدند شما به آزمون نرسید عصبانی باشید. اگر شما به پختگی و بلوغ عاطفی لازم رسیده باشید میدانید که حسی که تجربه میکنید خشم است، پس احساس بیکفایتی یا ناامیدی نمیکنید، خودتان را سرزنش نمیکنید و خودتان را ناکافی قلمداد نمیکنید.
۲. شناسایی منشا احساس
افرادی که به پختگی یا بلوغ عاطفی لازم رسیدهاند، خیلی خوب میدانند احساسی که تجربه میکنند از کجا میجوشد و منشا آن کدام است. برای مثال در سانحهی تصادف و نرسیدن به آزمون سراسری، فرد میداند چرا عصبانی است. بنابراین، افرادی را که هیچ نقشی در آن اتفاق نداشتهاند مقصر نمیپندارد، عوامل دیگر را منشا خشم خود نمیداند و احساس خشم خود را به همهی مسائل زندگیاش تعمیم نمیدهد.
۳. انتخاب واکنش درخور و مناسب
فردی که به پختگی یا بلوغ عاطفی رسیده است، متناسب با موقعیتی که در آن است و به نحو کنترل شدهای، واکنش نشان میدهد. پختگی عاطفی به این معناست که فرد افسار روان خود را بهدست دارد و بر مرکب احساسات خود سوار است. احساسات و واکنشهای خارج از کنترل ندارد و خیلی خوب میداند واکنش مقتضی در هر موقعیتی به چه کیفیت است. او مدیریت احساسات خود را خیلی خوب بلد است.
۴. عدم تعریف خود بر اساس احساسات
کارل گوستاو یونگ، روان درمانگر و پزشک سوئیسی معتقد بود وقتی انسان به پختگی عاطفی میرسد که بداند قرار نیست خودش را با احساساتی که از سر میگذراند تعریف کند. برای مثال شاید تجربهی این را داشته باشید که از آدمهای اطرافتان بشنوید تنها هستند، در حالیکه تنهایی حسی است که در آن لحظه تجربه میکنند. باید بپذیریم که ما از احساساتمان جداییم و احساسات ما بخش منفک و مجزایی از ما هستند.
در بلوغ عاطفی فرد درک میکند که باید بُعد مشاهدهگر درون خود را تقویت کند. بعد مشاهدهگر بخشی از روان ما است که مشاهده و درک میکند. بخشی که به ما میگوید ما مستقل از احساساتی هستیم که تجربه میکنیم.
نشانههای بلوغ عاطفی چیست؟
حالا که با تعریف پختگی یا بلوغ عاطفی آشنا شدیم، شاید از خودتان بپرسید از کجا بدانیم که به رشد عاطفی رسیدهایم؟ در ادامه به ۹ نشانه از مهمترین نشانههای تشخیص بلوغ عاطفی میپردازیم.
۱. مسئولیتپذیری
انسانی که به پختگی یا بلوغ عاطفی رسیده است، تلاش میکند مسئولیت زندگی خود را بپذیرد. او بهای انتخابهایش را میپردازد و دیگران را مسئول کارهایش نمیداند. برای اتفاقهای زندگیاش به دنبال مقصر نیست و خیلی خوب میداند با مقصر جلوه دادن دیگران راه به جایی نمیبرد.
انسانی که پختگی عاطفی لازم را کسب کرده است خیلی خوب میداند هر انتخابی بهایی دارد. به ازای هر انتخاب ممکن است امتیازاتی را کسب کند و از برخی چیزها محروم شود، پس هوشیارانه تصمیم میگیرد و مسئولانه بهای انتخابهای خود را میپردازد.
در روانشناسی تحلیلی یک تئوری وجود دارد که انسان رشدیافته نه تنها خود را مسئول اموری میداند که در حوزهی اختیارش رقم میخورد بلکه خود را در قبال مسائلی که خارج از اراده او رقم خورده است و بر او تحمیل میشود نیز، مسئول میداند.
انسان رشدیافته میداند اگرچه خانواده، موقعیت جغرافیایی و طبقه اجتماعیاش را خودش انتخاب نکرده است، اما در قبال آن مسئول است و خانواده یا جامعه را مقصر اتفاقهای زندگی خود نمیداند و تقدیر یا سرنوشت را بانی تمام مسائل زندگیاش در نظر نمیگیرد.
۲. استقلال
یونگ معتقد بود وفادارترین انسانها کسانی هستند که به قوانین والدین خود خیانت کردهاند. مقصود یونگ از این جمله این است که تنها انسانهای رشدیافته و بالغ میتوانند قوانین زندگی خود را تعریف کنند و با قوانین دیگران یا والدین زندگی نمیکنند. بدیهی است مقصود او هنجارشکنی یا خروج از قوانین عرفی نیست، معنای حرف او این است که این دسته از افراد قوانینی را برای زندگی خود وضع میکنند و از آن پیروی میکنند که خودشان نیز آنها را باور یا قبول داشته باشند.
اروین یالوم رواندرمانگر آمریکایی معتقد است انسانها وقتی در بازی دنیا با بیمعنایی مواجه میشوند و تصمیم میگیرند معنای زندگی خود را بیایند، مواجههی آنها با رنجِ یافتن معنا ممکن است به سه روش باشد:
الف: حواسپرتی: به موقعیتی اطلاق میشود که فرد سعی میکند با مسائل مختلف حواس خود را پرت کند و برای مثال تصمیم بگیرد حال نامساعد خود را با خرید خانهی بزرگتر یا ماشین لوکستر جبران کند.
ب: بیحسی: فرد خود را در مقابل رنج فقدان معنا بیحس میکند و تلاش میکند از حس بیهودگی، ناراحتی، نارضایتی یا همهی حسهای مشابه فرار کند. او فکر میکند اگر هیجان یا رنجی را درک نکند کافی است.
ج: یافتن معنا: در این حالت فرد تلاش میکند برای زندگی خود معنایی بیابد و رسالت حضور خود را در این دنیا پیدا کند.
در این مرحله است که فرد یاد میگیرد قوانین خود را برای ادامهی زنذگی بیابد یا بسازد.
۳. مهارت خودابرازی یا خودشفافی
شاید شما هم موقعیتهای مختلفی را تجربه کرده باشید که پارتنر یا دوست شما در موقعیتی قهر میکند و از ادامهی صحبت با شما امتناع میکند. یا حالتی که فرد با کنایه زدن، انتقادهای شدید و ایراد گرفتن از مسائل کماهمیت قصد دارد به شما بفهماند که از شما دلخور است.
واقعیت این است که در این چنین مواردی، فرد پختگی یا بلوغ عاطفی لازم را کسب نکرده است. فرد نمیداند که این وظیفهی دیگران نیست تا حس و حال او را حدس بزنند. نمیداند دیگران قرار نیست همه چیز را از سکوت او بخوانند و یا نمیداند این توقع که انتظار داشته باشیم بقیه از چشمهای ما همه چیز را بخوانند، نامعقول است.
متاسفانه این فقط یک چالش روانشناختی است و حکایت از عدم پختگی یا بلوغ عاطفی فرد دارد. انسان رشد یافته که مدیریت احساسات خود را بلد است میداند که موظف است به نحو روشن و بدون هیچ ابهامی، دیگران را از احساسات خود با خبر کند و برای دیگران توضیح دهد که چه حسی را از سر میگذراند. میداند وظیفهی اوست تا خشم یا ناراحتی خود را برای پارتنر خود توضیح دهد و انتظار نداشته باشد دیگران همه چیز را دربارهی او حدس بزنند.
۴. انعطافپذیری
چهارمین مصداق تشخیص پختگی یا بلوغ عاطفی، انعطاف است. بدیهی است که انعطاف از شروط لازم دنیای انسانی است و آدمها بدون انعطافپذیری میشکنند.
شرایط همیشه مطابق با میل و سلیقهی انسان نیست و در مسیر زندگی ممکن است همه چیز آنطور که مد نظر ماست پیش نرود. اینجاست که پختگی عاطفی بهکار ما میآید. وقتی میدانیم که گاهی باید عقبنشینی کرد و گاهی لازم است از راههای میانبر استفاده کنیم. بدانیم گاهی ممکن است مجبور باشیم امتیازهایی را به نفع دیگران واگذار کنیم و همیشه برگ برنده در دستان ما نیست.
۵. همذاتپنداری و شفقت
چندی پیش درحالیکه خیلی عجله داشتم، یک تاکسی آنلاین اجاره کردم و از راننده خواستم از کوتاهترین مسیر ممکن من را به مقصد برساند.
هنوز ماشین چندصد متری حرکت نکرده بود که متوجه شدم کل مسیر ترافیک است و با ماشینها لاکپشتی پشت سرهم، سُر میخوردند. ترافیک سنگینتر از آنی بود که من بتوانم به راحتی از آن فرار کنم و انتهای مسیر متوجه شدم یک ماشین وسط خیابان چپ شده است و آن همه ترافیک، در اثر تصادف بوده است. رانندهی تاکسی وقتی صحنهی تصادف را دید با صدای بلند گفت: «خدا لعنتتان کند، امیدوارم کسی از این تصادف جان سالم به در نبرد.»
با خودم فکر کردم اگرچه آن راننده به خاطر معطلی زیر آفتاب مردادماه حسابی کلافه شده است و شاید این حرف در اثر خشم باشد، ولی آیا هیچ ممکن نیست که خودش در شرایط مشابه قرار بگیرد؟
درواقع قصدم این است که بگویم پستی و بلندی زندگی برای همه وجود دارد و در دنیا رنج و شادی بین دستهای آدمیان میگردد. کسانیکه به رشد یا بلوغ عاطفی لازم رسیدهاند به این درک رسیدهاند که باید خودشان و اطرافیان را بپذیرند و ببخشند. میدانند که در دنیای انسانی هیچ چیزی محال نیست و پیشداوری دیگران تنها شرایط را برای همنوعانشان سختتر میکند.
۶. تعهد
شاید اولین معنایی که از واژهی تعهد متبادر به ذهن شود این باشد که فرد خیانت نکند؛ اما درواقع تعهد معنای عمیقتری دارد و به این معناست که ما در قبال حال خوب یا بد شریک عاطفی یا دوستانمان، خودمان را مسئول بدانیم. احساس مسئولیت از این جهت است که کمک کنیم تا طرف مقابل از لحاظ روحی بهبود یابد و بیاعتنا به احوالات او نباشیم. انسانهای رشد یافته رنج دیگران را مربوط به خودشان نمیدانند و معتقدند اگر کمکی از آنها بربیاید و دست یاری به طرفشان دراز شود، نباید دریغ کنند.
۷. کنترل کمالگرایی
انسانهایی که به پختگی یا بلوغ عاطفی لازم نرسیدهاند، همیشه در هر موقعیتی از خود و اطرافیان انتظار بهترین و کاملترین را دارند، آنها زندگی را عرصهی رقابتی میدانند که همواره باید در آن دوید و هیچ فرصتی برای ایستادن، استراحت کردن و لذت بردن از زندگی نیست.
انسان کمالگرا هیچ وقت از هیچ دستاوردی راضی و خشنود نیست و معتقد است هنوز عقب است. ممکن است با خیلیها احساس رقابت داشته باشد و از اینکه کامل و بینقص به نظر نرسد، واهمه داشته باشد.
انسانی که به بلوغ عاطفی رسیده است رقیبی جز خودش نمیتراشد و همواره در تلاش است تا نسبت به گذشتهی خود رشد کرده و متعالیتر شود.
۸. شناخت خود
فردی که به پختگی عاطفی لازم رسیده است خیلی خوب میداند که تنها مسئولیت فردی و تنها کاری که قادر به انجام دادن آن است، شناخت خود است. لازمهی رشد این است که فرد ابتدا خودش و ابعاد مختلف وجودش را درک کند. او تمرکز خود را از روی دیگران و تحلیل تکتک رفتارهایشان برمیدارد و به خودش و احساساتی که تجربه میکند میپردازد. تلاش میکند افسار احساسات خود را به دست بگیرد و همواره آنها را مدیریت شده بروز دهد.
۹. پذیرش تنهایی
در میان روانشناسان و فیسلوفان اساسیترین اضطرابٰها و بحرانهای بشر در چهار دستهی اساسی تقسیم میشود: ترس از مرگ، ترس از آزادی یا مسئولیت پذیری، ترس از بیمعنایی یا پوچی و ترس از تنهایی.
ویکتورفرانکل از آن دسته رواندرمانگرهایی است که اساسیترین اضطراب بشر را رنج یافتن معنا میداند و برای مثال اروین یالوم به اضطراب مرگ بیشتر پرداخته است. تنهایی نیز یکی از چهار اضطراب اساسی بشر است و ممکن است فرد خود را در موقعیتهای متعددی تنها بداند.
پختگی یا بلوغ عاطفی به انسان کمک میکند تا درک کند تنهایی و احساس تنهایی ناگزیر است و سهم همهی آدمهاست. بداند که آدمی در نهایت مجبور است به تنهایی با رنجهایش مواجه شود و هیچ کس نمیتواند سپر بلای او در مواجههی با زندگی باشد. هیچ کس نمیتواند ما را از رویارویی با زندگی نجات دهد و گاهی ممکن است انسان با مسائل مختلفی گلاویز شود. همراهان و دوستان فقط میتوانند راه را برای ما هموارتر سازند وگرنه گریزی از تنهایی نیست.
انسانهای رشدیافته زندگی را یک موهبت قلمداد میکنند
در این مقاله تلاش کردیم تا بلوغ عاطفی را تعریف کنیم و نشانههای نیل به پختگی یا رشد عاطفی را در زندگی انسانی برشمریم.
بلوغ عاطفی در سطوح گستردهای از زندگی میتواند خود را نشان دهد و همواره انسانهای رشد یافته برای اطرافیان خود انسانهای امنتری محسوب میشوند.
انسانهایی که به پختگی یا بلوغ عاطفی رسیدهاند با خود و اطرافیانشان مهرباناند، آنها میدانند که نقص لازمهی کارهای انسانی است. آنها دیگران را به خاطر نقصهایشان میبخشند و توقع زیادی از همنوعان خود ندارند. انسانهای پخته صرفنظر از اینکه در چه سن و سالی هستند زندگی را یک موهبت میدانند و با مسائل بیهوده آن را هدر نمیدهند.
نویسنده: فاطمه علیزاده
فهرست منابع:
1-مسئلهی اسپینوزا، اروین یالوم، ترجمه بهاره نوبهار، نشر قطره.
2-آگاهانه دوست داشتن، موسسهی مدرسهی زندگی، ترجمه صنوبر رضاخانی، نشر هنوز.
3-موهبت کامل نبودن، برنی براون، اکرم اکرمی، نشر صابرین.
4-آدمهای سمی، لیلیان گلس، مینا فتحی، انتشارات لیوسا.
5- مراقبت از روح، توماس مور، ترجمه ندا صابری، انتشارات علمی.
6-دژخیم عشق، اروین یالوم، غلامحسین سدیر عابدی، انتشارات ترانه.
2 پاسخ
درود و سپاس استاد عزیز
از بیان مطالب و نکته های مهم و ارزشمند بی نهایت
سپاس گزارم.
خدا رو شکر که می توانم از شما یاد بگیرم
سلام آزیتای عزیز
ممنونم که مدام در حال یادگیری هستی.