آموزش‌ مهارت‌های زندگی

نوشتن ما را منضبط می‌کند

البته هر تغییری به تدریج شکل می‌گیرد. هر ویژگی که مایلیم در خودمان ایجاد کنیم زمان می‌برد، جالبتر این است گاهی نمی‌دانیم با انجام بعضی کارها چه تغییراتی خواهیم کرد. همین نوشتن، البته اگر خود را مجاب کنیم هر روز راس ساعت خاصی، هر جور شده، چیزی بنویسیم، به تدریج اثراتی شگفت انگیز بر ما خواهد داشت که خود خبر نداشته‌ایم.
عجب جادویی در نوشتن هست، من واژه جایگزین برای جادو پیدا نمی‌کنم واقعاً غوغا می‌کند، بر روان فرد نویسنده.
وقتی مینویسی و حتی انتخاب نکرده ای که درباره چه چیزی دقیقاً قرار است متمرکز باشی و اینکه چه نتیجه ای از این نوشتن خواهی گرفت و همه چیز در مسیر و روند نوشتن بر تو حادث می‌شود این خود تحول است نوعی روان درمانی.
اینجا انگار بیمار منتظر نشسته تا درمان‌گر با نوشته هایش ذهن و وجود او را تغذیه کند. درمان‌گر درون من! جالب است تا به حال کجا بوده؟ چرا وقتی حالم بد بود و در خیابان گریه می‌کردم حمایتم نکرد؟ صدایم نزد؟ توجه ام را جلب نکرد؟ مرا در آغوش نگرفت؟ آنجا تنها بودم و در جستجوی یک حامی قوی که مرا درک کند.
حالا که در سفر نوشتن قرار گرفته ام در جاده ای که نمی‌دانم مقصدش کجاست، او خود را حاکم بر مسیر کرده و کلماتش را سنگ فرش مسیر می‌کند تا قدمهایم جایی درست و مطلوب قرار گیرد.
بهر حال وجود این بخش را در خودم مبارک می‌دانم.
همین الان هم خودکار در دستان اوست. بله بگذار من و او را کنار بگذاریم، ما وقتی یکی می‌شویم قدرتمندیم. من، تو، او و آنها و شما را کنار بگذار. بخشهای مختلف وجود همگی به کمک هم می‌آیند، اما این بخش حامی و درمانگر که تو در جستجویش بودی زمانی در انسان فعال می‌شود که یک جایی مستقر می‌شود، آرام می‌گیرد، و دیگر در بیرون، در آدمها، در فعالیتها، در مکانها، و در اشیاء به جستجوی کمک، تلاش نمی‌کند، حالا می‌تواند به گنج دست یابد.
بخش قدرتمند درونش که پاسخها را دارد که می‌تواند الهام بخش باشد، انگیزه و اشتیاق ایجاد کند، راه حل دهد،
و در نوشتن آن ارتباط قوی و جادویی با خردمند درون رخ می‌دهد.

قلم، جادو می‌شود و کانالی برای افشای درونیات بر روی کاغذ، کانالی برای ارتباط ناخودآگاه به خودآگاه آن چیزهایی که خودم هم خبری از آنها نداشتم، بر من آشکار می‌شوند. جریان چیست؟
انگار نباید برای کسی بنویسی، یعنی من به این رسیده ام که نوشته هایم برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران نباشد. آنگاه محتوایی ناب بر من آشکار می‌شود.
وقتی هر روز ساعت سه بعد از ظهر شروع به نوشتن می‌کنم همه چیز خاموش می‌شود دیگر کسی و چیزی وجود ندارد تنها سوالات من هستند و پاسخ ها که مشتاق روی کاغذ آمدن، هستند.
این سفرهای نیم روزی را دوست دارم، هر روز به جایی متفاوت میروم احساساتی خاص را تجربه می‌کنم. همه چیز در این سفر معنایی متفاوت دارد و شاید برای همین است که ذهنم پالایش می‌شود و روان درمانی صورت می‌گیرد و این معجزه ای است ناب.
البته من به دنبال حال خوب هم نیستم، بیشتر در جستجوی این هستم که سوال را پیدا کنم، سوال اصلی چیست؟
باید به دنبال چه چیزی باشم؟ انگار مقابلت غول چراغ جادو ایستاده و می‌گوید سه آرزویت را بگو، هر چه باشد برایت مهیا می‌کنم و من نمیدانم چه چیزهایی باید بخواهم شاید بگویم نخواستن و در حین حال غنی بودن را به من بده.
اما میل و خواهش، خودش انرژی و اشتیاق حرکت است و یک جریان مداومی از انرژی زندگی را در تو ایجاد می‌کند و چرا باید بخواهی که این خواستن تبدیل به نخواستن شود.
آنگاه چگونه به وجد می‌آیی؟
نمیدانم حالا که به معبد و گنج بزرگ پاسخ ها میرسی مسئله اصلی می‌شود سوال اساسی! دنبال کردن آرزوها، اما چه آرزویی.
بعد از رسیدن به آن چه می‌شود؟ حالا چه چیزی برایت معنا و ارزش تلاش کردن و نوشتن دارد؟
گاهی فکر می‌کنم یک نویسنده با نوشته هایش دنبال پیدا کردن اصل ماجراست. و آن را، آن مهم را می‌خواهد در نوشته ها و افکار مکتوبش پیدا کند اما واقعاً این اتفاق می‌افتد؟
شاید خود جستجو کردن اصل ماجراست، جستجو و تلاش مرا می‌سازد، نه رسیدن به جایی یا چیزی خاص و این جستجو و تشنگی لذت بخش که گاهی در دیدن یک تابلوی نقاشی و گاهی در تماشای یک فیلم داستانی یا خواندن یک رمان فلسفی همچنان ادامه پیدا می‌کند و تمام نشدنی است.
بله! من تجربه اش کرده ام، هر چه بیشتر کتاب می‌خوانم بیشتر تشنه‌ی خواندن و دانستن می‌شوم و رنج ندانستگی وجودم را به درد می‌آورد. شاید اطرافیانم این تجربه را نداشته باشند آخر آنها که به اندازه من کتاب نخوانده‌اند تا بدانند که چقدر نمی‌دانند.
البته یک حرکت نوسانی در ذهن وجود دارد بین لذت دانستن، یک مفهوم که تو را به اوج می‌برد و افت انرژی حاکی از ندانستگی حقیقت زندگی.
اینجا چه می‌کنم؟ اصلاً برای چه می‌نویسم؟ که بدانم؟ خوب اگر بدانم چه چیزی در دنیا عوض می‌شود؟ فقط نگاه من به زندگی و احساساتی که در هر موقعیت تجربه می‌کنم تغییر خواهد کرد، بله!
نمیدانم چطور به اینجا رسیدم، گاهی دوست دارم دست نوشته هایم، را به اشتراک بگذارم تا افکار دیگران به این جملات اضافه شوند تائید یا تکذیب، فرقی نمی‌کند مهم اندیشه هایی است که باز هم مرا به فکر می‌برد و سوالی تازه در وجودم متولد می‌شود
چرا باید از “در معرض دید دیگران قرار گرفتن” فرار کنم؟ اینترنت مرا آزاد کرده که بگویم تا وقتی به حریم کسی تجاوز نکنم و وجود دیگران را بی‌ارزش نبینم می‌توانم حضورداشته باشم.

دکتر ویدا فلاح
پائیز 1401

اشتراک گذاری:
Telegram
WhatsApp
Email
Facebook
Print
به ما در شبکه های اجتماعی بپیوندید

3 پاسخ

  1. پاینده باشید خانم دکترعزیز بهترینها رو براتون آرزو میکنم شما چراغ راهید ما از شما یاد میگیریم و بکار میگیریم ودر اندازه خودمون برداشت کردیم

نظرتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *