آموزش‌ مهارت‌های زندگی

از دست دادن کنترل, کنترل,

چرا از کنترل نداشتن بر خودمان و محیط اطرافمان می ترسیم؟

چرا از دست دادن کنترل برای ما ترسناک است؟

تصور کنید که در تاریکی مطلق، یا با چشمانی بسته قدم می گذارید و تنها راهنمای شما حواس دیگرتان است. قلب شما به شدت می تپد، کف دست هایتان عرق کرده و شما وحشت زده اید. اما شهودتان شما را به ادامه مسیر و قدم برداشتن یکی پس از دیگری ترقیب می کند. سراسر بدن شما منقبض است، اما خودتان بهتر می دانید که باید خود را رها کنید. سپس در یک لحظه به این وضعیت می رسید و آرامش عمیقی در کل بدن تان احساس می کنید. اضطراب از پوست تان تبخیر شده و بالاخره اکسیژن به مغزتان می رسد. شما بر ترس تان غالب شده اید. این مسیر خود یک چالش است و لحظه رها کردن، لحظه پیروزی شما است.

آخرین باری که تصمیم گرفتید بر ترس هایتان غلبه کنید چه زمانی بود؟

همه ما ترس هایی داریم. برخی از ما از ماجراجویی یا ارتفاع می ترسیم، برخی دیگر از شکست یا حتی موفقیت. اما بیشتر مردم از تغییر و اغلب آنها از نداشتن کنترل می ترسند. ترس از ذهن ما شروع می شود. ما در ذهن مان داستانی می سازیم و مغز و جسم ما به آن عکس العمل نشان می دهند. اگر فکر کنیم که امنیت کم است و دنیا جای ترسناکی است، زندگی ما بر این اساس شکل می گیرد. به همین صورت، اگر به خود بگوییم که غلبه بر ترس ها منجر به شادمانی عظیمی می شود، ریسک های بیشتری خواهیم کرد و همین شادمانی نیز برایمان اتفاق خواهد افتاد. چالش بر سر کنترل کردن ذهن است.

من اخیرا با وجود ترس هایی که داشتم، در یک دوره یوگا در کوستا ریکا شرکت کردم. یکی از ترس های “منطقی”ترم ترس از زیپ لاینینگ (سر خوردن از یک دیواره تا دیواره دیگر توسط قرقره یا وسیله ای لغزان بر روی یک کابل) بود. فکر به اینکه در آن ارتفاع باشم بدون اینکه احساس امنیت داشته باشم به نظر ریسکی غیرضروری می آمد. با وجودیکه نسبت به زیپ لاینینگ احساس خوبی نداشتم، متعجب شدم وقتی فهمیدم که بخشی از وجودم نسبت به این تجربه کنجکاو است. چیزی در درونم می گفت که باید سعی کنم ذهنم را نسبت به آن پذیرنده نگه دارم. در همان دوران، یکی از مسئولین مرکز یوگا سعی کرد ریشه ترس های مرا پیدا کند. او از من پرسید که آیا از ارتفاع می ترسم یا نه. پاسخش منفی بود. پرسید آیا زمانی را به یاد دارم که ترسیده باشم و اینکه چگونه با آن ترس برخورد کردم. این باعث شد کمی عمیق تر در ذهنم کند و کاو کنم. من از ارتفاع نمی ترسیدم. بلکه از خارج از کنترل بودن می ترسیدم. اگر می خواستم کنترل نداشته باشم، واقعا چه اتفاقی می افتاد؟ زمان آن رسیده بود که جواب سوالم را می فهمیدم.

درست مثل خود زندگی، این صعود به نوک دیواره بود که دشوار بود، چون در طی مسیر باید با خودم کنار می آمدم که در نهایت خود را رها کنم. مسیر همیشه سر راست و راحت نیست، اما در این شرایط است که شما قدرت واقعی خود را تشخیص می دهید. من باید خود را رها کرده و اعتماد می کردم.

زمانی که به اولین زیپ لاین رسیدم، احساس سبکی و آرامش در من حاکم شده بود. در آن لحظه تصمیم گرفته بودم این تجربه را داشته باشم و می دانستم به چه دلیل آنجا هستم. هدف من حضور بیشتر در لحظه بود، و بسیار مشتاق بودم که رها شوم. زمانی که از دیواره جدا شدم و در هوا شروع به سر خوردن کردم، سرشار از شعف خالص شدم. من نه فقط یک بار، بلکه 13 بار زیپ لاین رفتم.

ما می توانیم انتخاب کنیم که ترس مانند طنابی گردن ما را فشار دهد و اجازه نفس کشیدن را از ما بگیرد. می توانیم انتخاب کنیم که به آن چیزهایی که فکر می کنیم تحت کنترل داریم وابسته بمانیم، و به تجربیاتی که به نظرمان ریسکی می رسند نه بگوییم. می توانیم بر روی زمین صاف قدم برداریم و امیدوار باشیم که زندگی جریانی یکنواخت و قابل پیش بینی از تجربیات ساده باشد. می توانیم رضایت را به شور و شوق ترجیح دهیم. و یا در عوض می توانیم طناب اطمینان را پاره کرده و خود را از تار امنیتی موهومی که در اطراف خود پیچیده ایم رها کنیم. زندگی کنترل کردن محیط اطراف ما نیست. زندگی یعنی ذهن مان را تحت کنترل در آوریم و باور داشته باشیم که زندگی از ریسک هایی تشکیل شده که ارزش تجربه شدن را دارند.

از سایت huffingtonpost.com

ترجمه مارال شیخ زاده

به ما در شبکه های اجتماعی بپیوندید:

دکتر ویدا فلاح در اینستاگرامدکتر ویدا فلاح در تلگرامدکتر ویدا فلاح در آپاراتدکتر ویدا فلاح در یوتیوبدکتر ویدا فلاح در فیسبوک

اشتراک گذاری:
Telegram
WhatsApp
Email
Facebook
Print
به ما در شبکه های اجتماعی بپیوندید

نظرتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *