این محتوا محافظت شده است، لطفا ورود شوید و برای مشاهده این محتوا در دوره ثبت نام کنید!
یک پاسخ
سلام
من تقریبا نه ساله که ازدواج کردم و یه دختر سه ساله دارم. ما ایران ازدواج کردیم ولی شروع زندگی تو چین بود ۴ سال اونجا بودیم بعد اومدیم سوئد. اولین سفری که به ایران داشتیم شوهرم اجازه نمیداد من برم مهمونی های زنانه و چند شب با خانوادم باشم وقتی من اصرار کردم گفت پس جدا بشیم شرایط و برام خیلی سخت کرد. هر دفعه ما رفتیم ایران باز این حساسیت شوهرم بیشتر شد و هر بار خواس بره طلاق بگیره . ولی وقتی آقاجون من موافقت میکردن میگف صرف نظر کردم دیگه طلاق نمیخوام. خلاصه من هم اصلا مهارت گفتگو نداشتم و همش گریه میکردم و خجالت میکشیدم چون خانوادم فک میکردن من دروغ میگم که من و شوهرم اکثرا با هم خوبیم وقتی تو خونه خودمونیم. خانم دکتر ما هر بار خواستیم در مورد مشکلمون که تو سفر پیش می اومد و اینکه شوهرم همیشه حتی الان بعد نه سال وقتی کسی از خانوادم زنگ میزنه بم ناراحت میشه و از من فاصله میگیره، صحبت کنیم کار بالا میگیره و شوهرم راجع بش حرف نمیزنه میگه تو اعصاب من و خورد میکنی. آخرین بار که ایران بودیم رفتیم دکتر گفتن شوهرم دوقطبی خفیف تا متوسط داره و از مادرشون ارث برده و الان دارو میخوره. خانم دکتر شوهرم مرد مهربونیه و همیشه من از نظر مالی و تحصیلی کمک میکنه ولی تا حرف از ایران میشه کلا با من غریبه میشه تقریبا دوساله که به من بی اعتنایی میکنه الان خیلی شدید شده و به دخترمون هم توجه نمیکنه یه کار تو یه شهر دیگه پیدا کرده میره اونجا چهار روز وقتی برمیگرده میگه من خستم و وقت گفتگو و حل مشکل ندارم . خیلی کلافه ام لطفا شما راهنمایی کنید ممنون.
سلام
من تقریبا نه ساله که ازدواج کردم و یه دختر سه ساله دارم. ما ایران ازدواج کردیم ولی شروع زندگی تو چین بود ۴ سال اونجا بودیم بعد اومدیم سوئد. اولین سفری که به ایران داشتیم شوهرم اجازه نمیداد من برم مهمونی های زنانه و چند شب با خانوادم باشم وقتی من اصرار کردم گفت پس جدا بشیم شرایط و برام خیلی سخت کرد. هر دفعه ما رفتیم ایران باز این حساسیت شوهرم بیشتر شد و هر بار خواس بره طلاق بگیره . ولی وقتی آقاجون من موافقت میکردن میگف صرف نظر کردم دیگه طلاق نمیخوام. خلاصه من هم اصلا مهارت گفتگو نداشتم و همش گریه میکردم و خجالت میکشیدم چون خانوادم فک میکردن من دروغ میگم که من و شوهرم اکثرا با هم خوبیم وقتی تو خونه خودمونیم. خانم دکتر ما هر بار خواستیم در مورد مشکلمون که تو سفر پیش می اومد و اینکه شوهرم همیشه حتی الان بعد نه سال وقتی کسی از خانوادم زنگ میزنه بم ناراحت میشه و از من فاصله میگیره، صحبت کنیم کار بالا میگیره و شوهرم راجع بش حرف نمیزنه میگه تو اعصاب من و خورد میکنی. آخرین بار که ایران بودیم رفتیم دکتر گفتن شوهرم دوقطبی خفیف تا متوسط داره و از مادرشون ارث برده و الان دارو میخوره. خانم دکتر شوهرم مرد مهربونیه و همیشه من از نظر مالی و تحصیلی کمک میکنه ولی تا حرف از ایران میشه کلا با من غریبه میشه تقریبا دوساله که به من بی اعتنایی میکنه الان خیلی شدید شده و به دخترمون هم توجه نمیکنه یه کار تو یه شهر دیگه پیدا کرده میره اونجا چهار روز وقتی برمیگرده میگه من خستم و وقت گفتگو و حل مشکل ندارم . خیلی کلافه ام لطفا شما راهنمایی کنید ممنون.